کتاب‌ها در پی‌نوشت ادامه می‌یابند
    درباره‌مابا هم آشنا شویمارتباط با پی‌نوشت
    فرآیند ایجاد صفحه کتاب جدید در پی‌نوشتقوانین و مقررات استفاده از پی‌نوشتتعرفه‌ها
    ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
    این سایت در بستر پلتفرم پی‌نوشت ارائه و پشتیبانی شده است
    اینجا کتاب‌ها ادامه می‌یابند ...
    گزیده‌خوانیمقالاتبازآفرینی فرهنگی در برابر دم‌غنیمتی

    {بازآفرینی فرهنگی در برابر دم‌غنیمتی}

    بازآفرینی فرهنگی در برابر دم‌غنیمتی
    بازآفرینی فرهنگی در برابر دم‌غنیمتی
    جامعه‌ی ایرانی در برابر حکومت‌های استبدادی، حمله‌ی خارجی‌ها و شرایط ناپایدار پیش روی‌اش از راهبردهایی بهره برده است، این راهبردها را می‌توان در دوگانه‌های مختلفی مشاهده کرد. یکی از این دوگانه‌ها را می‌توان در «فرهنگ بازآفرینی» و «فرهنگ دم‌غنیمتی» مشاهده کرد. این یادداشت به این دوگانه پرداخته است.
    این یادداشت برگرفته از یکی از یادداشت‌های کتاب «گزیده‌خوانی» به قلم امیر ناظمی است.
    فرهنگ بازآفرینی
    فرهنگ ایرانی در برابر یورش‌های مختلفی که در طول چند هزار سال داشته است، نوعی از «هضم فرهنگی» را نشان داده است. حمله‌ی یونیان (اسکندر) یا مغول‌ها (ایلخانان) یا ترکان (غزنویان) یا اعراب تمامی به یک سرنوشت واحد رسیده است: هضم فرهنگی آنان در فرهنگ ایرانی.

    در حقیقت ایرانیان با یک انعطاف‌پذیری غیرعادی توانستند پس از مدتی تک تک این مهاجمان را تبدیل به نسخه‌ای از فرهنگ ایرانی کنند. فرهنگ هلنیستی که با اسکندر آمد، در یک تعامل و داد و سند فرهنگی با فرهنگ ایرانیان، تغییر کرد و نسخه‌ای جدید و بازآفرینی‌شده از ترکیب این دو فرهنگ را عرضه کرد. (هرچند برخی از تاریخ‌پژوهان در صحت حمله‌ی اسکندر به ایران تردید دارند، اما نگارش اسکندرنامه‌های ایرانی (مانند اسکندرنامه نظامی) حتی با فرض عدم حمله‌ی اسکندر همچنان راه‌حلی ایرانی است. اسکندری که وارد ایران می‌شود با اسکندری که در ایران شکل می‌گیرد، متفاوت است. به عبارتی اسکندرنامه‌ها را می‌توان روایت یک بازآفرینی فرهنگی در نظر گرفت.

    نمونه دیگر حمله اعراب مسلمان به ایران است. ایرانیان نه تنها در تقابل با آنان منفعل نیستند، بلکه به بازآفرینی آنان بر اساس فرهنگ خود می‌پردازند. دکتر زرین‌کوب در کتاب «دو قرن سکوت» روایت این هضم فرهنگی در حمله‌ی اعراب را تحلیل می‌کند و در نهایت می‌توان نمونه‌های متعددی از این بازآفرینی فرهنگی را در آن یافت.

    نمونه دیگر با ورود غزنویان روی می‌دهد که سرنوشتی مشابه دارد. هرچند فردوسی محمود غزنوی را سرزنش می‌کند اما واقعیت آن است که نگارش شاهنامه بی‌تاثیر از همان محمود غزنوی نبوده است. عنصری در زمان محمود غزنوی است که لقب ملک‌الشعراء کسب می‌کند. همان‌گونه غزالی نیز ترکیب‌کننده‌ی مولفه‌هایی فرهنگی از ایران و اسلام و منش ترکان غزنوی می‌شود. فلسفه‌ای که صرف نظر از پیامدها و نتایج‌اش تلاشی بوده است برای بازآفرینی فرهنگی بر اساس آشتی‌جویی میان فرهنگ‌های مهاجم و فرهنگ ایرانی. خواجه نظام‌الملک را نیز می‌توان در ادامه‌ی همین مسیر بازآفرینی دانست. او که به بالاترین درجه اداری یعنی وزارت رسید با نگارش سیاست‌نامه و نصیحه‌الملوک تلاش دیگری بود برای یک هضم فرهنگی و بازآفرینی و ساخت (سنتز) فرهنگی که از پایه‌های به ظاهر متعارض فرهنگ ایرانی (تز) و فرهنگ واردشده (آنتی‌تز) تشکیل شده است و توسط خود او نیز در ساختار اداری پیاده‌سازی شده است.

    نمونه دیگر این هضم فرهنگی در حمله‌ی مغولان قابل مشاهده است. که شاید بتوان آن را برجسته‌ترین نمونه «هضم فرهنگی» ایرانیان دانست. در حکومت مغولان بر ایران در دوران ایلخانان نمونه‌های برجسته‌ای می‌توان یافت. به نحوی که غازان‌خان حتی دین بودایی خود را کنار گذاشته به مانند ایرانیان دین اسلام را انتخاب می‌کند. حتی آنان سعی کردند با ارائه‌ی روایتی، خود را وارثان ساسانیان معرفی کنند. در حقیقت مغول‌ها به خوبی وارد این تعامل با فرهنگ ایرانی شده و پذیرای این بازآفرینی فرهنگی شدند، هرچند رسیدن به این ادراک به قیمت خون‌های بسیار تمام شد. در این دوره است که نقش فردی مانند خواجه نصیرالدین طوسی اهمیت می‌یابد. او که وزیر هلاکوخان می‌شود (توجه داشته باشید که وزیر در آن زمان در ساختار اداری ایران، رده‌ای مشابه با صدراعظم یا نخست‌وزیر اکنون است). و از طریق قدرتی که در حکومت به دست می‌آورد، زمینه‌ساز این هضم فرهنگی می‌شود. سنت فلسفه مشایی را که پس از ابن سینا در ایران رو به افول گذاشته بود، بار دیگر احیا کرد. او از همین طریق است که رصدخانه مراغه را می‌سازد و جداول بسیار دقیقی از حرکت سیاره‌ها به این ترتیب تولید می‌شود. او همچنین در کنار رصدخانه کتابخانه‌ای با حدود چهل هزار کتاب ایجاد می‌کند و رشد دانش‌هایی مانند مثلثات حاصل این نوع از اقدامات اوست. از طریق نهادسازی او امکان گردهم‌آیی و رشد دانشمندان ایرانی فراهم می‌شود.

    مواجهه ایرانیان برجسته‌ای مانند قائم‌مقام فراهانی، امیرکبیر یا محمدعلی فروغی را می‌توان تداوم این نگاه بازآفرینی دانست. در این نگاه است که تلاش برای تغییر نگاه حاکمان تبدیل به راهبرد بخشی از تکنوکرات‌ها و بوروکرات‌های ایرانی می‌شود.

    دوگانه دم‌غنیمی و بازآفرینی
    در برابر فرهنگ بازآفرینی، می‌توان دیدگاه دیگری نیز مشاهده کرد، دیدگاهی که از یک سو می‌تواند مکمل آن و از سویی دیگر می‌تواند در برابر او تفسیر شود. اگر «فرهنگ دم‌غنیمتی» و لذت بردن از حال را به عنوان یکی از راه‌حل‌های فرهنگی ایران در نظر بگیریم، بسیاری از شعرهای خیام و حافظ را می‌توان پشتیبان این دیدگاه در نظر گرفت.
    توجه به حال (و روی آرودن به فلسفه‌ی رواقی‌گری پشت آن) پاسخی بوده است به شرایط پیچیده و تغییرات شدید هر روزه‌ای که پیش‌بینی‌پذیری جامعه‌ی ایران را با اختلال روبه‌رو کرده است. به این ترتیب فرهنگ دم‌غنیمتی، فرصت رشد می‌یابد، چرا که راه‌حل این جامعه برای مواجه با تغییرات مداوم بوده است.
    به این ترتیب مواجهه‌ی جامعه‌ی ایرانی با شرایط پر از عدم‌قطعیت محیط را می‌توان در راه‌حلِ دم‌غنیمتی آن یافت، وقتی خیام می‌گوید:
    چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
    حالی خوش کن تو این دل شیدا را

    در حقیقت فرهنگ ایرانی در برابر چالش پیش‌بینی‌ناپذیری (امروز ترا دسترس فردا نیست/و اندیشه فردات به جز سودا نیست) راه‌حل‌اش را در لذت بردن از حال و امروز جسته است (ضایع مکن این دم ار دلت بیدار است/کاین باقی عمر را بقا پیدا نیست). پاسخ تاریخی- فرهنگی جامعه‌ی ایرانی به پرالتهاب‌ترین شرایط تاریخی‌اش، خصوصا زمان‌هایی که تحت حمله یا تاراج دیگران قرار گرفته است، نه از جنس انعطاف‌پذیری، بلکه از جنس دم‌غنیمتی بوده است. این همان پاسخی است که در لایه‌های ناخودآگاه ذهنی حضور دارد و کنترل ناخودآگاه ما را در دست گرفته است.

    دو راه‌حل؛ مکمل یا متضاد؟
    به عبارت دیگر در برابر هر چالشی می‌توان یک راه‌حل میراثی در نظر گرفت. راه‌حلی که از طرف نیاکان، به ما به ارث رسیده است و درست مانند ژن‌ها شکل‌دهنده بسیاری از واکنش‌های ماست، مم‌های فرهنگی (Meme) نیز همان میراث فرهنگی است که در ما و ناخودآگاه ما حضور دارد و زمانی که در برابر آن چالش قرار می‌گیریم، آن راه‌حل‌ها ناخودآگاه تبدیل به راه‌حل‌های عملیاتی ما می‌شوند.

    به این ترتیب اگر فرهنگ دم‌غنیمتی در دوران حمله‌های گسترده به ایران تبلیغ شده است، به همان اندازه یا بیشتر از آن، «فرهنگ بازآفرینی ایرانی» وجود داشته است. فرهنگی که ریشه‌های فرهنگیِ استراتژی‌هایی مانند «تطبیق‌پذیری» و «شکل‌دهی» را سامان می‌بخشد. این که ما کدام را انتخاب می‌کنیم ارتباطی با واقعیت فرهنگ ایرانی ندارد. در حقیقت در فرهنگ قدمت‌دار ایرانی هر دو رویکرد متعارض وجود دارد، که گاه به صورت مکمل همدیگر نیز اثر کرده‌اند. هرچند این جامعه است که گاه در شرایط متفاوت، دست به پررنگ ساختن یکی از این دوگانه‌ها می‌زند تا به تعادل لازم دست یابد. به طور قطع، دم‌غنیمتی بودن نیز حائز ویژگی‌هایی حیاتی و استراتژیک است، اما پرسش اصلی آن است که آیا توزان میان این دوگانه با توجه به شرایط فعلی جهان وجود دارد؟ و برای متوازن‌سازی نیاز است تا کدام جنبه را تقویت کرد؟